روایـتی‌ ساده از زندگی سید محمّد نظری‌ هـاشمی‌

ساخت وبلاگ

بـه اسـتناد شجره‌نامۀ خانوادگی و به اعتبار القابی که جلو همۀ اسامیاجداد ذکر شده‌،ما‌ خانواده‌ای بلندتبار بودیم.به گفتۀ مرحوم پدرم،اسلافش عموما در زمرۀ اعیان و حاکمان محلیبودند،اما من احتمال می‌دهم این القـاب بـیشتر در ارتباط با شأن سیادت به اجدادم تعلّق‌ گرفته‌ باشد.

در شناسنامه، روز تولّدم اول آبان 1320 ذکر شده،لیکن با توجه به خاطراتی که هنوز در ذهنم مانده است،باید یکیدو سال از سن شـناسنامه بـزرگتر باشم‌.شغل‌ پدرم‌ خرید و فروش کلی پشم بود‌.و روی‌ هم‌ رفته وضع معیشتی مناسبیداشتیم.به همین جهت تبعات جنگ دوم-که بسیاری از مردم مشهد را آزارد-گریبان خانوادۀ ما را‌ نگرفت‌.

طبق‌ رسـم آن ایـّام از چـهار سالگی به مکتب‌ رفتم‌ و پیـش از ورود بـه دبـستان خواندن را می‌دانستم.دورۀ شش سالۀابتدایی را در دو مدرسۀ پهلوی و شرافت تمام کردم‌.بعد‌ از‌ امتحانات کلاس دوم،به اتفاق پدر،مار و خواهرم به عتباتمشرّف‌ شدم.این سـفر بـیش از سـه ماه طول کشید،چون وفتی برگشتم چند روزی از شـروع کـلاس‌ها گذشته‌ بود‌.دورۀمتوسّطه‌ را نیز در دو دبیرستان خسروی و امیر کبیر به پایان بردم‌ و در‌ خرداد 1339 دیپلم ریاضی گرفتم.در آن سال‌هاکنکور دانشگاه سراسری نـبود.هـر دانـشگاه برای خود آزمونی‌ جداگانه‌ برگزار‌ می‌کرد.در یکی دو رشته،در شهری دیـگرقبول شدم،اما ترجیح دادم‌ برای‌ فرار‌ از سربازی و شرکت در کنکور سال بعد،دورۀ یک سالۀ تربیت معلّم را بگذرانم‌.درطول‌ ایـن‌ یـک سـال به شغل معلّمی علاقمند شدم.

 

و چنین بود که پس از پایان تربیت‌ مـعلّم‌،در مـهر 1340 به استخدام فرهنگ(آموزش و پرورش)درآمدم.چون جزءسه نفر اوّل‌ بودم‌،محل‌ خدمتم نزدیک‌ترین حومه یعنی مرکز بـخش طـرقبه و در دبـیرستان اوحدی طرقبه تعیین گردید.

آشنایی‌ من‌ با برخی رشته‌های ورزشی،باعث شـد تـا بـا حفظ سمت دبیری دبیرستان،مسؤولیت‌ تربیت‌ بدنی‌ بخش را همبه عهدۀ بنده بگذارند،رئیس فـرهنگ بـخش مـعلّمی فرهیخته و اصیل بود.به کمک‌ ایشان‌ به اوضاع ورزشی دبستان‌ها وبه طور کلّی تـربیت بـدنی بخش سروسامان دادم‌.

با‌ این‌ که دورۀ متوسطه را با گرفتن دیپلم ریاضی به پایـان بـردم،امـا کم‌وبیش به تاریخ‌ و مباحث‌ تاریخی‌ علاقهداشتم.به همین دلیل وقتی به مشهد منتقل شـدم ودر کـنکور دانشکدۀ‌ ادبیّات‌ شرکت کردم،با وجود قبولی در رشتۀزبان انگلیسی،برای ادامۀ تحصیل رشـته تـاریخ را انـتخاب کردم‌.سال‌ دوم دانشکده بود که مرحوم دکتر علی شریعتی بهجمع اساتید گروه تاریخ‌ پیوست‌ و مـن ایـن سعادت را داشتم که چند‌ سال‌ مستقیما‌ از محضر پربرکتش استفاده کنم.درسال 1379‌ دانـشگاه‌ فـردوسی بـا همکاری چند نهاد دیگر،سمیناری در سطح بین‌المللی تحت عنوان«بازشناسیاندیشه‌های‌ دکتر‌ شریعتی»برگزار کرد.در آنـ‌ سـال‌ بـنده مدیر‌ گروه‌ تاریخ‌ دانشگاه مشهد بودم و به عنوان شاگرد‌ وارادتمند‌ استادم،در حـد تـوان برای هرچه باشکوه‌تر برگزار شدن مراسم تلاش کردم‌.به‌ همین مناسبت و در ارتباط باخاطرات دورۀ‌ تحصیلی،مقاله‌ای بـا عـنوان‌«به‌ صراحت کوه،به زلالی چشمه‌»نوشتم‌ و به سمینار ارائه دادم.مقاله بندهدر جلد دوم مـجموعه مـقالات این همایش چاپ‌ شده‌ است.مطالعۀ مـقاله بـرای اطـلاع‌ از‌ اوضاع‌ تحصیلی آن زمان‌ وکسانی‌ که به مـرحوم دکـتر‌ شریعتی‌ علاقمند هستند،خالی از فایده نیست.

همین جا فرصت را مغتنم می‌شمارم و با تـمام‌ وجـود‌ سپاس و تشکر و قدرشناسی خودم را نـسبت‌ بـه‌ همۀ مـعلّمانم‌،ازابـتدایی‌ تـا‌ دانشگاه اعلام می‌دارم.

شوق‌ آموختن و بـیشتر دانـستن مرا به کشور فرانسه کشاند در پاریس و در دانشگاه ژوسیو ادامه تحصیل‌ دادم‌.در ایـنمسیر،ابـتدا دوستی شفیق،که‌ مدیون‌ او‌ هستم‌،مـشوّق‌ و دستگیر من بود‌.چـون‌ بـنا ندارم از کسی که نام بـبرم،بـا آرزویسلامت و بهروزی برای او،به همین تشکر بسنده‌ می‌کنم‌،بعد‌ از برگشت به ایران در مـهر 1353‌ بـه‌ صورت‌ آزمایشی‌ درگروه‌ تاریخ‌ دانـشگاه فـردوسی مـشهد شروع به تـدریس کـردم.پس از یک سال به دلایـلی کـه از حوصلۀ این نوشتار خارجاست،امکان همکاری با دانشگاه مشهد برایم میسر نشد‌.خوشبختانه سـه نـفر از دوستان صمیمی و هم دوره تحصیلی‌امدر دانشگاه اصـفهان مـشغول به کـار بـودند.بـا راهنمایی و تشویق آن‌ها بـه اصفهان رفتم و پس از موفقّیت در آزموناستخدامی آن دانشگاه،رسما‌ از‌ مهر 1354 به عنوان عضو هیأت علمی گروه تاریخ مـشغول بـه کار شدم.اقامت من دراصفهان تـا سـال 1371 بـه درازا کـشید.ایـن مدّت بهترین سـال‌های عـمر من بود‌.از‌ مردم اصفهان،دوستان اصفهانی وهمکاران دانشگاهی،جز مهر و صفان ندیدم.

خوشبختانه این توفیق را نـیز داشـتم کـه با برخی از فرزانگان و خانواده‌های فرهنگی‌ و اصیل‌ آن خـطّه آشـنا شـوم و ازمـحضرشان‌ فـیض‌ بـبرم.از جمله الطاف خداوند نسبت به حقیر،داشتن دوستان خوب و هم صحبتان شایسته،چه دراصفهان و چه در مشهد بوده و هست.از همۀ آن‌ها‌ متشکرم‌.

پدرم را در سال‌ 1362‌ از دست دادم.آن مرحوم با اینکه تـحصیلاتی در حد ابتدایی داشت،با علاقه‌ای نزدیک بهعشق وسایل درس خواندن خانوادۀ پرجمیعت خود را-ما پنج برادر و چهار خواهر بودیم-با‌ وضعی‌ مناسب فراهم کرد.هم اکنون تقریبا همۀ ما تحصیلات دانـشگاهی داریـم.اینجا باید از برادران و خواهرانم تشکّر کنم که در غیاب من(منفرزند ارشد بودم)،فقدان پدر را برای مادر‌(که‌ بیش از‌ 60 سال با آرامش و احترام متقابل با هم زندگی کردند)قابلتحمّل ساختند.مـادرها از جـنس دیگری هستند‌،زلال‌تر از فرشتگان.

به کمک همان دوست شفیق در سال 1371‌ به‌ گروه‌ تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد منتقل شدم و تا شروع دورۀبازنشستگی(مهر 1381)در ایـن دانـشگاه تدریس می‌کردم.در ‌‌اصفهان‌ 6 سال و در مـشهد نـیز 6 سال مدیر گروه بودم.اگر حمل بر خودستایی و بزرگ‌نمایی‌ نشود‌ باید‌ بگویم در این سال اقدامات مثبت و چشمگیری برای هر گروه انجامدادم،مهمتر از همه ایـن‌ کـه با فراهم آوردن محیطی آرام و مـناسب(هـم برای اسناد و هم برای دانشجو‌)به ارتقای سطحکیفی و کمی‌ آموزش‌ و پرورش افزودم.

اعتراف می‌کنم در زمینۀ تحقیق،شخصا کاری در خور دانشگاه ندادم.دو کتاب و افزون بر چهل مقالۀ علمی،اعم از تألیف و ترجمه دارم.مـقالات بـیشتر در نشریات معتبری مثل‌ مجلۀ دانشکدۀ ادبیّات اصفهان،مجلۀ دانشکدۀ ادبیّاتمشهد،فصلنامۀ مطالعات تاریخی،خراسان‌شناسی و نظیر این‌ها چاپ شده است به علاوه،در بسیاری از همایش‌هایتخصّصی تاریخ سخنرانی کردم و مصاحبه داشتم.این‌ها نـیز در مـجموعه‌ مقالات‌ مـربوط به آن گردهمایی‌ها به چاپرسیده است.

چهار فرزند دارم.پسر بزرگم پزشک و متخصّص جرّاحی عمومی است.پسر دومم نـیز پزشک و متخصصبیماری‌های پوست است.دختر بزرگم مهندسی کشاورزی و دختر کوچکم‌ کـارشناسی‌ مـترجمی زبـان انگلیسی دارد.اگر قرار باشد انسان به نقد خودش بنشیند،من خودم را در کسوت معلّمی و استادی دانشگاه انسان مـوفقی ‌ ‌ارزیـابیمی‌کنم.شاهد و مدرک من تعداد کثیر فارغ‌ التّحصیلان‌ رشتۀ تاریخ دانشگاه معتبر اصفهان و مـشهد هـستند کـه هنوز پساز 30 سال با خاطره‌ای خوش از شیوۀ تدریس،مطالب جالب و مباحث متنوّع کلاس‌های من یـاد می‌کنند،این همه رامن‌ در‌ ارتباط‌ با مطالعات مستمرّی می‌دانم که‌ از‌ آغاز‌ تحصیل شـروع کرده بودم و در تمام طـول چـهل سال تدریسدنبال کردم.این مطالعات بی‌وقفه مرا قادر می‌ساخت تا در کلاس‌ها همواره‌ حرفی‌ برای‌ گفتن و طرحی نو برایانداختن داشته باشم.بر این‌ باورم‌ که داشتن دو ویژگی،انسان را از همه،به جز خـدای متعالی،بی‌نیاز می‌کند؛یکیقناعت،که به و او سعۀ‌ صدر‌ و عزّت‌ نفس می‌دهد،دیگر مطالعه که به انسان وسعت دید و استغنای‌ روح می‌بخشد.مناین دو را در زندگی تجربه کرده‌ام و هم اکنون آن چنانم که:

ما را نه غـم‌ دوزخـ‌ و نه‌ حرص بهشت است

بردار ز رخ پرده که مشتاق نگاهیم

تاریخ پژوهی » پاییز و زمستان 1386 - شماره های 32 و 33 (صفحه 133)

+ نوشته شده توسط غلامرضا آذری خاکستر در یکشنبه یکم مرداد ۱۳۹۶ و ساعت 7:58 |
(oral history)وبلاگ تخصصی تاریخ شفاهی...
ما را در سایت (oral history)وبلاگ تخصصی تاریخ شفاهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mazaria بازدید : 353 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 3:28